معرفی وبلاگ
قطره ای از اقیانوس قرآن و عترت
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 69477
تعداد نوشته ها : 110
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


جهل و حمق علاج ندارد    

 و گرنه

شب قدر سیلی نمی خورد.

 هیزم در خانه ام ابیها جمع نمی شد.

لگد به بخت بشر نمی خورد.

ناموس آفرینش بین در و دیوار نمی ماند.

پاره تن محمد صلی الله علیه و آله جوانمرگ نمی شد.

علی امیر المومنین بی مومن نمی شد.

جگر مجتبی به طشت نمی ریخت.

سر نورچشم اشرف انبیا بر نیزه نمی شد.

باز بگویم.

زینت بندگان به شام نمی بردند.

رقیه سر در دامن به مادرش نمی پیوست.

دیگر طاقت ندارم.

نمی گویم.

...

اما وقتی یاد می آرم فرزند فاطمه دارییم.

دلم بازشود و پرده اندوه کنار می رود.

یا مهدی اغثنی

دسته ها :
يکشنبه نهم 12 1394 13:38
اینکه انگلیس خبیبث و اذناب منطقه ایش برخلاف دفعات قبل اصرار بر تحریم انتخابات نداره یک دلیلش میتونه این باشه که ملت ایران  دفعات قبل براش تره خردنکرد و نتیجه ای عایدش نشد.اما اینکه توصیه رای به این و آن را دارد خیال می کنه اربابه و توهم دوره شاهنشاهی را داره .اما اینکه کسانی ممکنه در داخل باشند که فقط به توصیه آنها به پای صندوق رای بروند انگشت شمارند ولی هستند.این موضوع مرا یاد خاطره ای انداخت .دوسال از انقلاب گذشته بود به دعوت یکی از دوستان که شغل مهمی هم داشت به خونه اش رفتم.پدرش که گوش شنوایی پیدا کرده بود از خاطراتش گفت از جمله اینکه خان منطقه شان بین اینهمه رعیت به او رو کرده است و گفته مثل سگ دم بچرخان تا این استخوانی که لیس زدم جلوت پرت کنم. این خاطره چنان با آب و تاب تعریف می کرد که انگار مدال المپیک گرفته بود.ایشون نه تنها از ظلم و ستم خان ناراحت نبود بلکه مخاطب قرار گرفتنش باعث مباهاتش بود.
دسته ها :
جمعه هفتم 12 1394 6:54
سال 55 به خرم آباد آمدم در محله کورش (اسد آبادی فعلی) اتاق یکی از اقوام را کرایه کردم و در هنرستان فنی خرم آباد مشغول تحصیل شدم.خسته و کوفته به سنگکی محل رفتم و در صف قرار گرفتم.یک پسری که بعداً متوجه شدم که گردن کلفت محله است.5 نفری را که پشت سر من بودند را به ترتیب براش جا باز کردند و پشت سر من ایستاد.اینقد خسته بودم نمی خواستم زحمت فکر کردن اینکه چرا اینطور شد را به خودم بدهم.لذا بی خیال شدم و به دست شاطر خیره شدم که زودتر به مرادم برسم.روز بد نبینید از یقه ام سنگ داغی وارد و مرا آتیش زد.برگشتم سریع پیرهن را از داخل شلوار در آوردم و سنگ به زمین افتاد.با آمدن سنگ به زمین چنان بر صورت گنده لات پشت سرم زدم که نقش زمین شد.چنان اورا زده بودم که خون از دماغش فواره می زد.زنانی که در صف کناری بودند زیر لب برام دعا می کردند.مثل کهنه کثیفی از نانوایی انداختمش بیرون.آره نوبت ظلمش به سر رسیده بود و خدا قدرت نمایی کرد که به وسیله کسی که تنها و غریب و بیکس در شهر غریب با جثه ای  لاغر و مردنی پوزه اش را به خاک مالید و مظلومین محله را نجات داد.سردار گردن کلفت سازندگی را بوسیله سیاچرده ای به زمین زد. دو باره بلند شده و این بار نوبت مردم است با رای ندادن به او  طوری زمین گیرش کنند که هرگز  کمر راست نکند. انشا الله 
دسته ها :
دوشنبه سوم 12 1394 9:7
X