معرفی وبلاگ
قطره ای از اقیانوس قرآن و عترت
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 69754
تعداد نوشته ها : 110
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
سال 55 به خرم آباد آمدم در محله کورش (اسد آبادی فعلی) اتاق یکی از اقوام را کرایه کردم و در هنرستان فنی خرم آباد مشغول تحصیل شدم.خسته و کوفته به سنگکی محل رفتم و در صف قرار گرفتم.یک پسری که بعداً متوجه شدم که گردن کلفت محله است.5 نفری را که پشت سر من بودند را به ترتیب براش جا باز کردند و پشت سر من ایستاد.اینقد خسته بودم نمی خواستم زحمت فکر کردن اینکه چرا اینطور شد را به خودم بدهم.لذا بی خیال شدم و به دست شاطر خیره شدم که زودتر به مرادم برسم.روز بد نبینید از یقه ام سنگ داغی وارد و مرا آتیش زد.برگشتم سریع پیرهن را از داخل شلوار در آوردم و سنگ به زمین افتاد.با آمدن سنگ به زمین چنان بر صورت گنده لات پشت سرم زدم که نقش زمین شد.چنان اورا زده بودم که خون از دماغش فواره می زد.زنانی که در صف کناری بودند زیر لب برام دعا می کردند.مثل کهنه کثیفی از نانوایی انداختمش بیرون.آره نوبت ظلمش به سر رسیده بود و خدا قدرت نمایی کرد که به وسیله کسی که تنها و غریب و بیکس در شهر غریب با جثه ای  لاغر و مردنی پوزه اش را به خاک مالید و مظلومین محله را نجات داد.سردار گردن کلفت سازندگی را بوسیله سیاچرده ای به زمین زد. دو باره بلند شده و این بار نوبت مردم است با رای ندادن به او  طوری زمین گیرش کنند که هرگز  کمر راست نکند. انشا الله 
دسته ها :
دوشنبه سوم 12 1394 9:7
X