معرفی وبلاگ
قطره ای از اقیانوس قرآن و عترت
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 69766
تعداد نوشته ها : 110
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خوشحال و سرحال ازاینکه مقدمات عزیمت به سرزمین وحی و مقر اولین حکومت اسلامی فراهم می شود چنان مشعوفم کرده بود که فکر دیگه ای اجازه راهیابی نمی یافت.خدا که خوب میدونه کی امتحانشو بگیره مرا مورد آزمایش قرار داد. جوانکی سر راهم سبز کرد و درخواست 500 تومن برای نون کرد.منهم خوشحال ده برابرش را دادم و نگاهم به دمپایی پاره اش افتاد.دیگه به فکرم نرسید خدا اینرا فرستاده تا من کفشش را تامین کنم.شب به مسجد رفتم و چون نزدیک اقامه نماز بود . کفشام را فرصت نکردم با خود ببرم.وقتی نماز تموم شد.کفشام را برده بودند.خند ه ام گرفت .دمپایی اون جوون کفش نکردم خودم کفشم به دمپایی پاره ای که متولی مسجد بم داد تبدیل شد.آیه آخر سوره بقره برای همین ندانم کارهایست.
دسته ها : داستانک
دوشنبه بیست و دوم 10 1393 6:54
X